خسته ام از آرزوها،آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي، بالهاي استعاري
لحظه هاي كاغذي را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بايگاني، زندگيهاي اداري
آفتاب زرد و غمگين، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين، آسمانهاي اجاري
عصر جدولهاي خالي، پاركهاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمكتهاي خماري
رونوشت روزها را روي هم سنجاق كردم
شنبه هاي بي پناهي، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاك خواهد بست روزي باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من صفحه باز حوادث
در ستون تسليتها نامي از ما يادگاري
فراخوان
مرا
به جشن تولد
فراخوانده بودند
چرا
سر از مجلس ختم
درآورده ام؟
سفر ايستگاه
قطار مي رود
تو مي روي
تمام ايستگاه مي رود
و من چقدر ساده ام
كه سالهاي سال
در انتظار تو
كنار اين قطار رفته ايستاده ام
و همچنان
به نرده هاي ايستگاه رفته
تكيه داده ام!
نظرات شما عزیزان:
|